کد خبر: ۳۲۲۷۸۱
تاریخ انتشار : ۰۱ آذر ۱۴۰۴ - ۱۹:۳۰

تنهایی مترجم میان دو زبان

ریحانه سادات فنایی 

در جهانی که ارتباط میان فرهنگ‌ها و جوامعی با رویکرد متفاوت بیش از هر زمان دیگری از مسیر ترجمه به یکدیگر می‌گذرد، فهمیدنِ جایگاه و تجربه‌ مترجم ضرورتی فرهنگی و انسانی است. ترجمه در نگاه اول، فرآیند انتقال معنا از یک زبان به زبانی دیگر است، اما در واقع یکی از پیچیده‌ترین تجربه‌های انسانی است؛ تجربه‌ای که در آن، مترجم نه تنها با واژه‌ها، بلکه با فرهنگ‌ها، احساسات و دیدگاه‌های متفاوت روبه‌رو می‌شود.
پیچیدگی ترجمه یعنی هر زبانی که مورد ترجمه قرار می‌گیرد، نظام فکری و فرهنگی مختص به خود را دارد. به همین خاطر ترجمه از درونِ زبان شکل می‌گیرد و هنگام عبور به زبانی دیگر، دچار تغییر می‌شود. زبان صرفا فقط برای گفت وگو عادی به کار نمی‌رود. بلکه بخشی از هویت و ماهیت هر ملت است؛ بنابراین ترجمه،معرفی فرهنگی از یک جهان به جهان دیگر است، نه صرفاً جابه‌جایی واژه‌ها با یکدیگر.
مترجم در روند ترجمه، به‌تدریج از هر دو زبان فاصله می‌گیرد؛ یعنی او نه کاملاً به زبان مبدأ تعلق دارد، نه به زبان مقصد. در نتیجه، نوعی احساس «میان‌بودگی» در این موقعیت در او شکل می‌گیرد. این تنهائی صرفاً برای یک نفر نیست، بلکه مسئله‌ای فرهنگی و روانی است که در ماهیت ترجمه نهفته است و در تجربه‌ اول با این حس‌ها درگیر است.
 این میان‌بودگی در واقع مسئله است در جامعه؛ او باید هم صدای نویسنده باشد و هم صدای مخاطب، بدون آن که به هیچ کدام تعلق داشته باشد و این‌جا اشاره‌ای است به واژه میان بودگی. همین میان بودگی، سرچشمه‌ نوعی تنهائی مترجم است، تنهائی‌ای که با آگاهی همراه است که باید هنر خود را برای مخاطب به نمایش بگذارد.
مترجم وقتی شروع به ترجمه می‌کند، همواره با دو چالش درگیر است: وفاداری به نویسنده و وفاداری به خواننده. این دو قاعدتاً در تضاد با یکدیگر به چشم می‌آید، پس مسیر ترجمه چطور به انتها می‌رسد؟ اگر مترجم طرف نویسنده را بگیرد، متن برای خواننده ممکن است نامفهوم تلقی شود و اگر بخواهد برای خواننده قابل‌فهم بنویسد، از متن اصلی ممکن است فاصله بگیرد. این کشمکش مداوم، مترجم را به نوعی فرسودگی ذهنی می‌کشاند؛ زیرا او باید در روند ترجمه میان دقت و زیبایی، میان معنا و موسیقی، و میان ترجمه و بازآفرینی تعادل برقرار کند و همچنین به صدای خودش هم خیانت 
نکند.
با این حال، این تضاد به معنای ناممکن بودن نیست. ترجمه همیشه کمی معنای اصلی خود را از دست می‌دهد. اما با این وجود در حال معنایی تازه در زبان مقصد است.ترجمه صرفا انتقال واژه به واژه نیست، بلکه انتقال معنا در قالب فرهنگی دیگر است. به همین دلیل انتقال معنا در ترجمه نابود نمی‌شود بلکه در زبانی دیگر بازآفریده می‌شود.
این وضعیت در میان مترجمان برای یک نفر نیست. وقتی مترجم نتواند میان دو زبان تعادل برقرار کند، ترجمه مسیر خود را از دست می‌دهد و به تصویری ناقص از فرهنگ مبدل می‌شود. در چنین حالتی، مخاطب نه با نویسنده‌ اصلی ارتباط برقرار می‌کند و نه با زبان بومی خود. نتیجه‌ این نوع «بی‌هویتی زبانی» آن است که مثل مترجم میان دو فرهنگ معلق می‌ماند. این روند در بلندمدت تأثیر خود را بر این نسل و نسل‌های بعدی می‌گذارد و بر انتقال درست دانش میان نسل‌ها تأثیر منفی می‌گذارد و به‌جای اطلاعات و مفاهیم، سوء‌تفاهم به بار می‌آورد.
 این همان جایی است که اهمیت فرهنگی نقش خود را به اجرا می‌گذارد. ترجمه‌ی نادرست فقط خطای زبانی نیست مهم‌ترین آن ایجاد مانعی در درک متقابل فرهنگ‌هاست. پس ترجمه‌ خلاقانه راهی است برای گفت‌وگو میان جوامع گوناگون.
ابراهیم گلستان در جایی گفته بود: «شکل اساساً انتقال پیدا نمی‌کند، بلکه بازآفریده می‌شود.» و در جایی دیگر افزوده است: «لازم نیست مترجم هنر نویسنده را خراب کند، می‌تواند هنری در سطح هنر او خلق کند. مترجم فقط زمانی نباید ترجمه کند که در خود چنین هنری نبیند.»
این گفته‌ها ریشه‌ کار مترجم را آشکار می‌کنند. ترجمه صرفاً نه انتقال معنا، بلکه بازآفرینی آن در زبانی تازه برای مخاطب است. مترجم باید هر بار این تنهائی را تا انتها بکشاند تا بتواند حس و معنا را در قالبی نو بازسازی کند.
 از دیدگاه ابراهیم گلستان، ترجمه زمانی معنا و ارزش دارد که بازآفرینی شود. معنا در مسیر ترجمه موضع خود را در زبان مقصد پیدا می‌کند. ترجمه، خلق دوباره‌ معنا در قالب فرهنگی دیگر است.
اما همین فرآیندِ بازآفرینی، سخت و تأمل‌برانگیز است؛ زیرا هیچ زبانی خانه‌ کامل معنا نیست و همیشه بخشی از معنا از دست می‌رود. این آگاهی که بخشی از معنا از دست می‌رود، سرچشمه‌ شروع تنهائی مترجم است.
مترجم در این مرحله درمی‌یابد هیچ ترجمه‌ای نمی‌تواند دقیقا همان چیزی باشد که نویسنده گفته است، هر ترجمه فقط یکی از راه‌های نزدیک شدن است،نه خود اصل موضوع.
با این حال، این تنهائی همیشه تاریک و بی‌ثمر نیست؛ چهره‌ای روشن نیز دارد. در همین تنهائی، لحظه‌هایی از خلاقیت و آفرینش شکل می‌گیرد و مترجم متوجه می‌شود که خالق تجربه‌ای تازه است میان دو فرهنگ. در همین میان‌بودگی، در حال انتقال معنا میان زبان‌ها، فرهنگ‌ها و نقش‌های گوناگون است.
 ترجمه نه پایان معنا، بلکه آغاز گفت‌وگویی تازه است‌، گفت‌وگویی که میان زبان‌ها و فرهنگ‌ها که همواره در جریان است.